رادیو سکوت

۱۵ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

دارم پسر خوبی می‌شوم!

هر چند که مشروبات الکلی را گاه‌به‌گاه می‌خوردم، اما مدتی بود که دیگر گاه‌به‌گاه‌ها را نیز گاه‌به‌گاه‌تر(!) کرده بودم. و اخیراً هم تصمیم گرفته‌ام که دیگر آن را نیز به صفر برسانم؛ در واقع نتایج آزمایش‌های پزشکی‌ام این‌طور حکم می‌کنند! و از دیروز، نرمش، پیاده‌روی و دویدن را شروع کرده‌ام. در تابستان، دویدن در فضای باز، 10 به 0 از فضای باشگاه جلوتر است. البته در هوای سرد زمستان، چاره‌ای جز باشگاه رفتن نیست!

پی‌نوشت1:
و موضوع مهم دیگر این‌که روی غذا، خوراکی‌ و نوشیدنی‌ها نیز باید حساسیت بیشتری به خرج دهم!
پی‌نوشت2:
1403.04.14 چند گیلاس شراب خوردم!!! ودکا هم بود؛ اما نخوردم.
پی‌نوشت3:
1403.04.15 دویدنِ عصرگاهی ادامه دارد. رعایت غذایی هم.

۱۲ تیر ۰۳ ، ۰۹:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

معرفی فیلم "روزهای عالی" ویم وندرس۲۰۲۳

مطلبی به نقل از وبلاگ "دو قدم مانده به صبح":

«فیلم "روزهای عالی" دربارۀ زندگی مرد میان‌سالی است که نظافتچی توالت‌های عمومی شهر توکیو است. زندگی او یک روند تکراری، دقیق و حساب‌شده دارد. برنامۀ روزهای او عین هم‌اند و در فیلم، چند روز از این روزهای تکراری به تصویر کشیده شده است. شاید این شیوۀ زندگی در ظاهر خسته‌کننده و پوچ به نظر برسد؛ اما شخصیت اصلی فیلم برخلاف این تصور رایج، از زندگی تکراری‌اش لذت می‌برد. او مجرد و تنهاست، اما زندگی سرشاری دارد. کار می‌کند. کتاب می‌خواند. در خانه‌اش از گل‌ها و گیاهان نگهداری می‌کند. عکاسی می‌کند. موسیقی می‌شنود. دیگران را دوست دارد و به آن‌ها کمک می‌کند. البته او همۀ این کارها را با نظم و دقت ویژه‌ای انجام می‌دهد و از این مهم‌تر این‌که از همۀ این کارها لذت می‌برد. در دنیای مدرنی که سراسر ناخرسندی، رقابت، شتاب، نمایش، تنش و اضطراب است، او با خودش و با جهان و با دیگران به صلح رسیده است. به آشتی رسیده است. به آرامش رسیده است. به سازگاری و وفاق رسیده است و کوشیده تا با دیدن و دریافتن زیبایی‌های کوچک و به ظاهر کم‌اهمیت زندگی، راز خوب زیستن را دریابد و زندگی رضایتمندانه‌ای را از سر بگذراند. البته این رضایت از زندگی به این معنی نیست که در زندگی او غم نیست، اندوه نیست، حسرت نیست؛ اشک‌های آمیخته با لبخند  او در سکانس پایانی فیلم که درخشان‌ترین سکانس آن نیز هست، به ما می‌گوید زندگی غم و اندوه و حسرت هم دارد و آمیخته‌ای از اشک‌ها و لبخندهاست، اما خوشبخت کسی است که توانسته است زندگی را با هر دو روی شاد و غمگینش بپذیرد و با آغوش باز به استقبالش برود. فیلم "روزهای عالی" فیلمی حکیمانه است که راز خوب زیستن و شاد زیستن را به ما نشان می‌دهد و از ما می‌خواهد فرصت کوتاه زندگی را دریابیم و نگذاریم زیبایی‌هایش در لابه‌لای روزمرگی‌ها گم شود و از دست برود.»

کشور: ژاپن و آلمان
مدت زمان: ۱۲۳ دقیقه

۱۱ تیر ۰۳ ، ۱۴:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

طول عمر بهتر است یا عرض عمر؟!

«زندگیِ شیرین و مملو از خاطرات و لحظات زیبا، عرضِ حیات را رونق می‌بخشد و شاید در آن زمان، ازدیادِ طول آن، دیگر خواسته‌ی قطعیِ ما نباشد.»

از وبلاگ: روزنگار داستان‌های کوتاه و شعر

۰۴ تیر ۰۳ ، ۱۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

Hello Summer

هر فصلی، کاربرد خاص خودش را دارد؛ روزهای طولانیِ فصل‌های گرم، فرصتی‌ست برای انجامِ کارهای بیرون از خانه، پیک‌نیک و طبیعت‌گردی و... پیاده‌روی فقط با یک جفت کتانی، شلوار راحتی و تی‌شرت...

پی‌نوشت: تابستان‌ها حیاط خانه‌ی‌مان با بالکن و باغچه‌ی نقلی‌اش، جان می‌دهد برای شب‌نشینی‌‌های تا پاسی شب! بعد هم پهن کردنِ رخت‌خواب و تماشای ستاره‌ها و به خواب رفتن زیرِ گنبد آسمان؛ و صبح... کله‌پاچه!

۰۲ تیر ۰۳ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

نگاهی به فیلم "مُهر هفتم" از اینگمار برگمان

مطلبی به نقل از وبلاگ "دو قدم مانده به صبح":

«اینگمار برگمان فیلمی دارد به نام "مُهر هفتم" داستان شوالیه‌ای که با خدمتکارش از جنگی سخت برگشته و حالا دارد به شهر خودش برمی‌گردد، کنار رودخانه‌ای از اسب پیاده می‌شود، تنی به آب می‌زند و اسب را هم برای چریدن رها می‌کند. مردی سیاه‌پوش با صورتی مهتابی سر می‌رسد و به شوالیه می‌گوید که بنشین شطرنج بازی کنیم. شوالیه به مرد سیاه‌پوش می‌گوید تو کیستی؟ مرد می‌گوید من مرگ هستم، اگر من را در این بازی مغلوب کنی به عمر جاودانه می‌رسی. شوالیه و مرگ شروع به بازی می‌کنند. لحظه‌ای که نزدیک است که شوالیه مرگ را مغلوب کند، مرگ از جا برمی‌خیزد و می‌گوید بقیۀ بازی را برای فردا بگذاریم. شوالیه راه خود را پیش می‌گیرد و به سمت کلیسایی می‌رود تا به گناهان خود در حین سفر اعتراف کند. کشیش از احوال شوالیه می‌پرسد تا می‌رسد به آنجا که امروز را چگونه گذراندی و شوالیه می‌گوید با مرگ برای عمر جاودانه شطرنج بازی کردم و کشیش می‌گوید آیا مغلوب شد؟ شوالیه می‌گوید: چیزی نمانده بود که مغلوب شود. اگر در ادامۀ بازی، اسب را قربانی کنم و فیل را در فلان موضع قرار بدهم راهی برای مرگ نمی‌ماند. کشیش رویش را بر می‌گرداند و شوالیه می‌بیند که او همان مرگ است. همۀ ما مثل آن شوالیه توی خانه‌های استوار و کنار گرمایی مطبوع نشسته‌ایم و داریم با مرگ شطرنج بازی می‌کنیم اما خوب می‌دانیم که او فکر ما را زودتر از ما می‌خواند. ما را یارای نگاه کردن در چشمان آن مرد سیاه‌پوش با آن هیبت مهیب نیست. ما تنها می‌توانیم در کنارش زندگی کنیم بی آن‌که نگاهش را تاب بیاوریم. می‌توانیم با هر مهره‌ای که به جلو می‌رانیم جرعه‌ای از چای خود را بنوشیم و دنیا را از میان شیشه‌های پس از باران تماشا کنیم. می‌توانیم از آغوش و بوسه، تکه کیک و فنجانی قهوه، هوای کوهستان، برگ‌ریزان، جنگل‌های مه‌گرفته و شب‌های کویر در کنار مرگ لذت ببریم و در انتظار حرکت بعدی او بمانیم...»

۰۱ تیر ۰۳ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت