گاهی یک کارمند خوب، مجبور میشود استعفاء دهد؛ و بعد از آن است که به اهمیت نقش او پی برده میشود! یعنی وقتی که دیگر کار از کار گذشته! زمانی که دیگر هم شخص بیکار شده، هم محل کار با مشکل مواجه شده است! وگرنه قبل از آن، کسی به خواستهها و نیازهایاش اهمیت نمیدهد! هرچند بعداً یک کارمند دیگر، با حقوق و مزایای بیشتر(همان چیزی که کارمند قبلی درخواستاش را داشت، اما موافقت نمیشد) جای او را میگیرد؛ اما... بعد از خرابی بصره...!!!
پینوشت:
گاهی مجبور میشویم کاری را انجام دهیم که حتی شاید در ظاهر به ضرر خودمان نیز هست؛ اما بعداً به این نتیجه میرسیم که کاش زودتر آن تصمیم را گرفته بودیم!