در حالی که اکثریت داریم برای تامین حداقلهای بقاء(نه زندگی!) دست و پا میزنیم، رادیو پیام دارد چگونگی خودداری از ولخرجی را آموزش میدهد!
در حالی که اکثریت داریم برای تامین حداقلهای بقاء(نه زندگی!) دست و پا میزنیم، رادیو پیام دارد چگونگی خودداری از ولخرجی را آموزش میدهد!
مسئول حقوقی شرکت، از نوع برخورد و رفتار زنندهی یکی از همکارانمان ناراحت بود. گفتم: فرض کن اینجا تیمارستان است و تو رئیس این تیمارستان هستی. ممکن است هر روز هر توهین و تحقیر و هر حرفی از بیماران روانی بشنوی؛ اما در واقع تو یک پزشک هستی و نباید از گفتار و رفتار بیماران نسبت به خودت ناراحت شوی! اگر فرض کنی که در این شرکت، اکثراً اختلال روانی دارند(که واقعاً نیز همینطور است) به مراتب بهتر میتوانی شرایط را درک و تحملشان کنی. یک آدم سالم هرگز نباید از گفتار و رفتار افراد مریض ناراحت شود.
احتمالاً کائنات، تاثیرِ افکار و کارهای مثبت و منفیمان را با تاخیر به خودمان بازمیگردانند! شاید هم برعکسِ آن رخ میدهد! یعنی بازتاب افکار و کردارِ منفی، مثبت است و بازتاب افکار و کردارِ مثبت، منفی! چون روزهایی که بداخلاق و بدخلق و منفی و منفینگر میشوم، تمامی کارهایام بر وفق مراد پیش میرود؛ اما امان روزهایی که خوش اخلاق و خوش خلق و مثبت و مثبتنگر میشوم! یک بدبیاری و اعصاب خردکنیِ به تمام عیار را تجربه میکنم!
در نوجوانی، یکی از سرگرمیهایم جمعآوری تمبر بود. پدرم بعد از بازنشسته شدن از شغل اصلیاش، نگهبان بانک شده بود. پاکتِ خالیِ نامههای دریافتی بانک را که برایام میآورد، تازه کارم شروع میشد. تمبرها را از پاکتهای نامه قیچی میکردم و در یک کاسهی پر از آب میانداختم تا از کاغذ جدا شوند. سپس روی یک پارچه پهنشان میکردم تا خشک شوند. بعد هم بین دو برگ کاغذ قرارشان داده و اتو میکشیدم تا صاف شوند. تمبرهایی با مناسبتها، تصاویر و رنگهای مختلف که دنیای جدیدی را روی چشمام گشوده بود. خواهرزادهام نیز تمبر جمع میکرد؛ البته او، تمبرها را میخرید و برعکس من که تمبرهایم را در لای دفتر نگهداری میکردم، او برای تمبرهایش آلبوم داشت. خوب یادم هست که تمبرهای با موضوع فضاییاش، که اکثراً متعلق به شوروی بود، بدجور دلام را برده بودند. آخر بین تمبرهای ایرانیِ من، تمبری با موضوعِ جذابِ فضا با آن تصاویر دلربای فضانوردها، موشکها، فضاپیماها و ایستگاههای فضایی، وجود نداشت.
نوجوان که بودم، به چسب زدنِ اسکناسهای پاره و پوسیده و تمیز و صاف کردنشان علاقه داشتم و گاهی به این فکر میکردم که در این زمینه، یک کسب و کار راه بیاندازم!