آبدارچی شرکت که یک خانم است، یک روز مرخصی گرفته و نیامده بود. همه داشتند پشت سرش حرف می‌زدند؛ که هفت روز هفته را مرخصی می‌گیرد و فرصت‌طلب است و این‌بار کدام گوری رفته و... اما من برعکس بقیه، نه تنها پشت سرش غیبت نمی‌کردم، بلکه حتی سعی می‌کردم همکاری که در یک اتاق کار می‌کنیم را قانع کنم کار بدی که نکرده! شاید مشکلی داشته و مجبور شده مرخصی بگیرد. فردای آن روز، آبدارچی به شرکت برگشت و مشغول به کارش شد. آخرهای وقت اداری بود که از من شاکی شد!!! که آقای فلانی! شما نان را می‌برید پشت میزتان می‌خورید و خرده‌ریزه‌های‌اش را روی زمین می‌ریزید و باعث می‌شوید مورچه جمع شود و مرا به زحمت می‌اندازید!