سه سال پیش خواهرخانمام را به خاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست دادیم. او و همسرش در زندگی مشترکشان، مثل زندگیهای مشترک دیگر، تفاهمها و اختلافاتی داشتاند؛ اما اکنون بعد از گذشت سالها، هر وقت صحبت از خواهرخانمام میشود، فقط خوبیها و تفاهمهایشان در ذهن همسرش تداعی میشوند. حالا چه شد که آن موضوع را اینجا مینویسم، خواندنِ جملهی: «توما هفت سال با ترزا زندگی کرده بود و اکنون میدید که این سالها در خاطره، زیباتر از لحظههای واقعی زندگی مشترکشان است» در پست "517" وبلاگ "گفت و چای" "فهیم عطار" که او نیز آن را از رمانِ "سَبُکیِ تحملناپذیر هستی" یا "بار هستی" نوشتهی "میلان کوندرا" نقل قول کرده است.