کامنتی در وبلاگ "بندباز" برای پست "خواهری که دیگر نمی خواهمش!" نوشته‌ام که خالی از لطف نیست شما هم در اینجا بخوانید:
مدتی‌ست من و خانم در مسیرِ رفتن به محل کار، خواهرزاده‌ام را نیز تا محل کارش می‌رسانیم. اما چون ساعت کار او نیم ساعت زودتر از مالِ ما شروع می‌شود، مجبور شده‌ایم نیم ساعت زودتر بیدار شده و زودتر راه بی‌افتیم؛ و در ادامه، این نیم ساعت زودتر رسیدنِ خانم به محل کار نیز حسِ ناخوشایندی به او می‌دهد. من هم که از یک طرف نمی‌خواهم با مطرح کردن این موضوع، دلِ خواهرزاده‌ام را بشکنم و از طرف دیگر دوست هم ندارم خانم‌ام علارغم میل‌اش، زودتر به محل کار برسد؛ همینطور معذب مانده‌ام! فعلاً مجبورم آن نیم ساعتِ اضافی را در خیابان‌ها رانندگی کنم و بچرخم تا زمان سپری شود و او را در محل کارش پیاده کنم!