هر صبح که در نانوایی، منتظر رسیدن نوبتام هستم، چیزی جز خودروهای قراضه، ساختمانهای فرسوده، خیابانهای پر از چاله و دستانداز، پیادهروهای پرگردوخاک، جویهای کثیف و پر از آشغال و آدمهای نخراشیده و نتراشیده با قیافههای عبوس و گرفته، چیز دیگری نمیبینم! ظاهر و باطن شهر، گریه میکند...