از زمانی که همسرم شاغل شده، قسمتی از بار اقتصادی خانواده از دوش من برداشته شده.
از زمانی که همسرم شاغل شده، قسمتی از بار اقتصادی خانواده از دوش من برداشته شده.
تو زندگی دنبال آدمهای بهاری باشید، اونایی که قدردان زندگی هستن، با کوچکترین اتفاقات خوشحالند و با دیدن پروانهها ذوقی میشن. بیذوقها آدم رو از زندگی میندازن.
دنبال خیاموارها بگردیم؛
خیام به عمق تاریکی و نیستی زل میزده و با اینهمه، بیخیال و سرخوشانه از کنارش رد میشده.
این گونه مسیر قدری آسانتر طی میشود.
- از وبلاگ دلنوشتههای یک نویسنده
پینوشت:
و من هم اکنون با 46 سال و 5 ماه و 6 روز سن، به شدت با این متن موافقم!
Uzun, ince bir yoldayım
Gidiyorum gündüz gece
در یک مسیر طولانی و باریک
روز و شب در حالِ رفتنام
وقتی میگویند: آدمای سمی را از زندگیات حذف کن، مانند این است که بگویند: آدما را از زندگیات حذف کن!
پینوشت:
من آدم سمی زندگی چه کسی هستم؟
این روزها سرشار از دلبستگی و وابستگیام. و این باعث شده تا با چنگ و دندان از زنده بودن و زنده ماندن دفاع کنم؛ برعکس دوران جوانی که هر لحظه برای مردن آماده بودم؛ حتی گاهی به پیشوازش نیز میرفتم! در واقع دلیلی برای زنده ماندن نمیدیدم. در نتیجه از پیری و ناتوانی نیز هراسی نداشتم؛ شاید حتی چون احساس میکردم اینگونه بیشتر به مرگ نزدیکتر میشوم، احساس مطبوعی نسبت به آن داشتم. اما گویی این روزها دچارِ گراسکوفوبیا شدهام!
اگر واقعاً افکار و حرفهای دیگران در بارهی شما برایتان مهم نیست و شما فارغ از قضاوتهای دیگران زندگی میکنید، پس دیگر لازم نیست هر روز در تمامی شبکههای اجتماعی که عضوشان هستید، به این موضوع بپردازید! این که این همه به این موضوع تأکید میکنید، پس برایتان مهم است!
جالب است که گاهی کسلی، با یک کشوقوس و یا یک نفس عمیق، رفع میشود!
وقتی میتوانست به دبی سفر کند، به کیش سفر کرد!
وقتی میتوانست پژو سوار شود، RD سوار شد!
وقتی میتوانست کولر آبی بخرد، پنکه خرید!
وقتی میتوانست کولر گازی بخرد، کولر آبی خرید!
از نظر اوضاع مالی، همیشه یک قدم جلوتر از بقیه بود
از نظر کیفیت زندگی، همیشه یک قدم عقبتر از بقیه شد...
فامیل، دوست و رفیق و آشنا دوست ندارند اوضاع مالی من خوب شود؛ چون خوب میدانند که بعد از آن دیگر همان فرد سابق نخواهم بود! فخر خواهم فروخت؛ خودنمائی خواهم کرد؛ حس برتری خواهم داشت؛ فرد غالب خواهم بود؛ چشم به هم چشمی راه خواهم انداخت؛ کانون گرم و صمیمی دوستانه و حتی خانوادگیشان را سرد خواهم کرد...
و گاهی فکر میکنم این برق نیست که میرود؛
این ماییم که رفتهایم،
این ماییم که خاموش شدهایم...
- با کمی تغییر از وبلاگ واژههای ناتمام