فیلم FALL یا همان سقوط، فیلمیست برای رویارویی با ترسهایمان و در نهایت، غلبه بر آنها. این فیلم، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
فیلم FALL یا همان سقوط، فیلمیست برای رویارویی با ترسهایمان و در نهایت، غلبه بر آنها. این فیلم، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
پاراگرافی از یک داستان کوتاه:
"استاد! بزرگترین ترس شما از چیست؟ سوال من به نحوی غافلگیرکننده بود؛ اما انتظارم چندان نپایید و جواب او مانند صاعقه فرود آمد: بزرگترین ترس و نگرانی من این است که با مرگ، همه چیز تمام نشود و به حکم تناسخ یا دیگر بدیلهای آن، دوباره به این حیات مادی برگردم و بیخبر از آنچه قرار است بر سرم آید، دوباره با ترس و نگرانی و دلشکستگی و غم، زندگی کنم؛ با شادیهای سطحی و زود گذر دلخوش کنم؛ زمانِ درازی زندگی کنم و هر روز و شب، چه موقع خواب و چه موقع بیداری، با هجوم انبوه خاطرات تلخ و شیرین روبرو شوم! آری، این بزرگترین ترس من است!".
از وبلاگ:
داستانکهایی برای جوانان و پیران
درِ قفسِ پرنده را باز گذاشتهام. عروس هلندی که در قفس سر از تخم درآورده و تمامِ عمرش را نیز در قفس محبوس بوده، متعجب از اینکه چرا درِ قفس باز است و حتی بعد از کلی تلاش برای بستنِ درِ قفس(!) با ترس و دو دلی از قفس بیرون آمده و به جای تلاش برای پریدن و پرواز، شروع کرده به بازی با گلهای قالی!!! ای دادِ بیداد... ای دادِ بیداد...
ساعت نزدیک ۱۲ نیمه شب است. برق شهر قطع شده. شمع روشن کردهایم. غیر از صدای رادیو، صدای دیگری در خانه نیست. خسرو شکیبایی در حال دکلمهی شعری از فروغ فرخزاد است:
من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلاش را در یک نیلبک چوبی
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
یاد خوابی میافتم که بعد از فوت شکیبایی دیده بودم. دیدم مرحوم در دنیای پس از مرگ، قسمتی از موهای سرش را بنفش کرده است. با تعجب پرسیدم: مگر رنگ کردن موهای مردان گناه نیست؟! گفت: نه! خودِ پیامبر، موهای ریشاش را رنگ میکند. ریش خاکستری پیامبر، جلوی چشمانام تداعی شد... از خواب بیدار شدم.
فرمانده رو به روحِ سربازان کشته شده:
میشود همهی تقصیرها را متوجه حماقتهای جنگ کرد؛ اما همهی حقیقت نمیتواند این باشد! من نمیتوانم بیتدبیری و بیکفایتی خودم را در این مورد نادیده بگیرم.
- اپیزود Tunnel فیلم سینمایی Akira Kurosawa’s Dreams
لذت شبِ قبل از تعطیلی، از خودِ روز تعطیل، بیشتر است! ظاهراً پنجشنبه شب، همان شبِ جمعه است!!! در ویکیپدیا نوشته: "شبِ جمعه، اصطلاحی است که برای شبِ پیش از روزِ جمعه (پنجشنبهشب) گفته میشود."
آه رادیو... آآآه رادیو... هنوز هم زیبایی و جذاب...
پینوشت:
تا رادیو هست، زندگی باید کرد!
پیشنهاد:
برنامه VRADIO را از این وبسایت با این وبسایت دریافت کنید و به رادیوهای سراسر دنیا دسترسی داشته باشید!
فیلم سینمایی My Life Without Me داستانِ یک خانم 23 سالهی سختکوش است که با دو دختر کوچک و همسر خود زندگی پرمشغلهای دارند. او بعد از اینکه با خبر میشود به سرطان مبتلا شده و فقط 2 ماه زنده میماند، لیستی از کارهای که باید انجام دهد تهیه میکند؛ کارهایی که اگر قرار بود زنده بماند، انجامشان نمیداد:
- هر روز چندینبار به دختراناش بگوید که دوستشان دارد.
- هر چیزی که دوست دارد، و حرفهای عاشقانهی بیشتری برای همسرش بگوید.
- برای همسرش، یک همسر پیدا کند که برای بچههایاش نیز مادر خوبی باشد.
- برای دختراناش تا 18 سالگیشان پیامهای تبریک تولد ضبط کند.
- هر چقدر که دلاش میخواهد سیگار بکشد و مشروب بخورد.
- با یک مرد دیگر بخوابد، فقط برای اینکه ببیند چه حسی دارد.
- کسی را عاشق خودش کند.
- به ملاقات پدرش که در زندان است برود.
- مدل مویاش را عوض کند و ناخن مصنوعی کاشت کند.
و جملهای از طرف پدر در زندان به دخترش:
خیلی سخت است یکی را دوست داشته باشی، اما نتوانی خوشبختاش کنی...
صبحِ بعد از یک شبِ بارانی... آسمان آبی، هوا سرشار از اکسیژن، خیابانها و کوچههای شسته شده، ماشینهای تمیز... چشمانداز Full HD که چه عرض کنم، 4K هم کم است، وضوحِ بصری شهر 8K است!
پینوشت:
هم اکنون متوجه شدم به وضوحِ 16K و حتی راست یا دروغ به 32K و 64K و... هم دست یافتهایم!
نمیدانم کسی که سکوت و آرامش را دوست دارد از نظر روحی و روانی سالمتر است یا کسی که سر و صدا و شلوغی را!