برخی آثار، تولید یا ساخته نمیشوند، خلق میشوند...
برخی آثار، تولید یا ساخته نمیشوند، خلق میشوند...
گاهی به این فکر میکنم که لذت کار و زندگی برای کارگر یک شرکت، بیشتر از لذت کار و زندگی برای مدیر شرکت است.
بعد از متوجه شدن به اشتباهام، تنها دلیلی که باعث تعلل در اقرار و معذرتخواهی میشود، این است که طرف مقابلام به معذرتخواهی شنیدن عادت کند و دفعهی بعد نیز خیال کند که مثل دفعهی قبل، حق با اوست!
آیا با بیشتر شدن مخاطبان و خوانندههای وبلاگمان، باید بیشتر به نوشتههایمان دقت کنیم؟ آیا ممکن است به خودسانسوری(بیشتر) دچار شده و حتی به شخص دیگری تبدیل شویم؟! به شخصی که بیشترِ مخاطبانمان آن شخصیت را میپسندند! آنوقت با تضاد بین شخصیت واقعی و شخصیت مجازی چه باید بکنیم؟! اصلاً این اتفاق، خوب خواهد بود یا بد؟
پینوشت:
سالهایی که کافینت داشتم، یک مشتری به آنجا رفت و آمد میکرد که از فرهنگ و سواد پایینی برخوردار بود. در اصل او فقط برای استفاده از یاهو مسنجر، آن هم صرفاً برای وقتگذرانی و... از اینترنت استفاده میکرد. او در ضمنِ صحبت کردن با افراد آنسوی خط، من ناخودآگاه و به صورت اجتناب ناپذیر، حرفهایاش را میشنیدم، و با کمال تعجب میشنیدم که با حرفهای قلنبه سلنبه و معرفی خود به عنوان یک آدم حسابی، با افراد دیگری در ارتباط است! اما در واقع، شخصیت واقعی و مجازیاش 180 درجه با هم تفاوت داشت. خلاصه روزگار گذشت و شغل من عوض شد و دیگر او را ندیدم. سالها بعد ضمنِ گشت و گذار در اکسپلور اینستاگرام، به طور اتفاقی او را در آنجا دیدم. با بررسیِ پیجاش و با کمال تعجب، متوجه شدم که ظاهراً او دیگر همان شخصیت واقعی سابق را ندارد! اما با ذهنیتی که از او داشتم، اینطور فرض کردم که مثل سابق دارد در دنیای مجازی فیلم بازی میکند و همان داستانها... مدتی گذشت و بعد از چندی دوباره به طور اتفاقی اما این بار او را بیرون از اینترنت دیدم. بعد از سلام و احوال پرسی و کمی صبحت، با کمال تعجب متوجه شدم که شخصیت واقعیاش نیز دگرگون شده! حتی ظاهرا به دانشگاه رفته و با تحصیل در رشته مورد علاقهاش یعنی روانشناسی، به موفقیتهایی هم دست پیدا کرده است. خب... هدف من از گفتن این تجربه این بود که گاهی انسانها رفته رفته به کسی تبدیل میشوند که قبلاً فیلماش را بازی میکردهاند! خواستم بگویم حالا شاید زیاد هم بد نباشد که شخصیت مجازیِ یک وبلاگنویس، با شخصیتاش در دنیای واقعی در منافات باشد. نمیدانم؛ شاید من اشتباه فکر میکنم...
چرا خودتان را از نوشتههای " گفت و چای | فهیم عطار" محروم میکنید!
پستی با عنوان "خوشبختی چیست؟" از وبلاگ "نوشتههای یک آلوده به خیال":
«پدرم روشنفکری بود که به دموکراسی اروپایی گرایش داشت. اغلب گفتهی مازاریک، رئیس جمهور چک را برای من تکرار میکرد: "خوشبختی چیست؟ خوشبختی یعنی حق داشته باشی به میدان اصلی شهر بروی و با تمام قدرت فریاد بزنی: خدایا! عجب حکومت مزخرفی داریم!"»
- استالین
منی که معمولاً شبها فرصت تماشای فیلمهای سینمایی را دارم، فرصت نمیکنم فیلمهایی با زمانِ بلند را در یک شب تماشا کنم. میخواهم از این پس، دو شب را برای تماشای یک فیلم اختصاص دهم.
دیوید گاگینز میگوید: «فرمول خاصی برای افزایش دیسیپلین وجود ندارد؛ جز اینکه کارهایی که به آن تمایل نداریم را انجام دهیم!»
اخیراً برای اولینبار در طولِ فعالیت شغلیام، تقویم دیواری که به دیوار دفتر شرکت آویختهام را جدی گرفتهام! یعنی هر روز صبح، کادر قرمز را میگذارم روی تاریخ همان روز!
هر چند که مشروبات الکلی را گاهبهگاه میخوردم، اما مدتی بود که دیگر گاهبهگاهها را نیز گاهبهگاهتر(!) کرده بودم. و اخیراً هم تصمیم گرفتهام که دیگر آن را نیز به صفر برسانم؛ در واقع نتایج آزمایشهای پزشکیام اینطور حکم میکنند! و از دیروز، نرمش، پیادهروی و دویدن را شروع کردهام. در تابستان، دویدن در فضای باز، 10 به 0 از فضای باشگاه جلوتر است. البته در هوای سرد زمستان، چارهای جز باشگاه رفتن نیست!
پینوشت1:
و موضوع مهم دیگر اینکه روی غذا، خوراکی و نوشیدنیها نیز باید حساسیت بیشتری به خرج دهم!
پینوشت2:
1403.04.14 چند گیلاس شراب خوردم!!! ودکا هم بود؛ اما نخوردم.
پینوشت3:
1403.04.15 دویدنِ عصرگاهی ادامه دارد. رعایت غذایی هم.