بخشی از من در گذشته گیر کرده است؛ در آهنگهای دههی 80 و 90 میلادی و در وبلاگهای دههی 80 شمسی...
ویکیپدیا:
نوستالژی، یک احساس غمانگیز همراه با شادی نسبت به اشیاء، اشخاص و موقعیتهای مربوط به دوران گذشته است.
بخشی از من در گذشته گیر کرده است؛ در آهنگهای دههی 80 و 90 میلادی و در وبلاگهای دههی 80 شمسی...
ویکیپدیا:
نوستالژی، یک احساس غمانگیز همراه با شادی نسبت به اشیاء، اشخاص و موقعیتهای مربوط به دوران گذشته است.
معمولاً گوش دادن به یک منبع موسیقی مثل رادیو که نمیدانم تِرَک بعدی چه خواهد بود، برایام لذتبخشتر است!
پینوشت:
مثلِ رادیو دربست
حکایت اول:
من: بهبه... شاسی بلند خریدی؟ مبارکه!
دوستم: قربانت. ماشین چینیه دیگه! تازه از دم قسط هم هست! متعلق به شماست.
(اینها را به خاطر من میگوید تا غبطه نخورم.)
حکایت دوم:
من: بهبه... شاسی بلند خریدی؟ مبارکه!
دوستم: ممنون.
(بعداً متوجه میشوم که متعلق به خواهرش است!)
وارد مرحلهای از زندگی شدهام که جملهی: "آدم از یک جایی به بعد دیگر..." مدام در ذهنام تکرار میشود.
برخی از دهانشان میرینند.
پینوشت:
عادت کردهام به تعامل با هر تیپ شخصیتی.
کیفیت و کمیت، و حتی بودن یا نبودنِ روابط را پول تعیین میکند؛ روابط با غریبهها، روابط با آشنایان، با همسایهها، با فامیل، با خانواده، با والدین، با همیر، با فرزند و حتی روابط با خود!
دومین روزیست که اینستاگرام را باز نکردهام. واتساپ را هم به خاطر اقتضاء شغلی چک کردهام. حداقل در این دو روز، با حوصلهی بیشتری مطالبِ وبلاگهای مورد علاقهام را خواندهام. بازارِ کریپتو را بیشتر رصد کرده و برای دیدنِ دورهی آموزشی که برای این منظور تهیه کردهام نیز انرژی بیشتری داشتهام. فکر میکنم برای مطالعهی کتاب هم وقت خواهم داشت؛ و حتی تماشای فیلم سینمایی؛ و گفتگوی بیشتر با همسرم و اختصاص زمانِ بیشتر برای پسرم.
انسان همیشه مغرور
سرکش چو موج دریا
جاناش پر از ستاره
اما همیشه تنها
این عالم غریبیست
انسان بدون انسان
پرهایوهو ولیکن
تنهاتر از بیابان...
دلم برای پسرکی که سالها پیش در یکی از روزهای گرم و دلچسب تابستان، روی تخت فنری گوشهی حیاط که درخت سیبی رویاش سایه انداخته بود، نشسته و کتابی را که از کتابخانه به امانت گرفته بود را با اشتیاقِ تمام، ورق میزد و میخواند، تنگ شده است... آشنایی با کتابخانه و دستیابی به هزاران عنوان کتاب، برایم به مثابه ورود به سرزمین عجایب بود!