ماشین هرچقدر مدل پایین و از مد افتاده هم باشد، اگر باطن و بخصوص ظاهر سالم و تمیزی داشته باشد، باز هم به سواریاش میارزد.
ماشین هرچقدر مدل پایین و از مد افتاده هم باشد، اگر باطن و بخصوص ظاهر سالم و تمیزی داشته باشد، باز هم به سواریاش میارزد.
ماشینام را بردهام تعمیرگاه. به تعمیرکار میگویم: این ماشین دیگر مدل پایین شده و زود به زود مرا راهیِ تعمیرگاه میکند و خرج روی دستام میگذارد. مثل اینکه دیگر به درد من نمیخورد. تعمیرکار میگوید: اتفاقاً این وضعیت ماشین شما، شاید به درد خودِ شما نخورد، اما خوب به درد من میخورد؛ چون تازه دارد برای من آب و نان میشود!!!
در خانهای که بچه هست یا بچه در آن رفت و آمد دارد، باید از هرچیزی یک زاپاس وجود داشته باشد!
پینوشت 1:
سومین روزی است که برای کار کردن با کامپیوتر، روی صندلی شکسته مینشینم!!!
پینوشت 2:
به جای خرید صندلی جایگزین، صندلی شکسته را تعمیر کردم. استفاده از وسیلهای که توسط خودم تعمیر شده، لذت خاص خودش را دارد!
پینوشت 3:
صندلی بعد از تعمیر، زیاد دوام نیاورد و شکست!
چه خوب میشود اگر گاهی به گلخانه رفت و گلی خرید و آورد و گذاشت کنارِ دیگر گلدانهای خانه...
اخیراً و برای اولینبار در طول عمرم، موهای جوگندمی سر و ریشپروفسوریام را مشکی کردهام! چون فکر میکنم سفید شدنِ عمدهی موهای سر و صورتام، برای این سنی که دارم، هنوز زود است. خلاصه با این کار، کلی انرژی مثبت در روحیهام ایجاد شده و حتی احساس میکنم از نظر بدنی، قویتر و توانمندتر نیز شدهام!
پینوشت:
یکی از دوستان نظرش این است که وقتی موهایام جوگندمی هستند، باتجریهتر و پختهتر به نظر میآیم! اما من فعلاً جوانی و قدرت را ترجیح میدهم.
یک ضربالمثل ترکیهای هست که میگوید:
Hem suçlu, Hem güçlü
یعنی: هم مقصر، هم طلبکار!
میخواهم بگویم: بانیان و باعثان بدبختیهایمان، از ما طلبکار هم شدهاند!
در این پست، مطلبی نوشته بودم که امروز جملهای مرتبط با آن موضوع، از آلبرت اینشتین نظرم را جلب کرد. او در این یادداشت، نظر خود را دربارهی زندگی و خوشبختی مطرح کرده و نوشته است: «یک زندگی آرام و ساده، شادمانهتر از موفقیتی است که با تلاطمهای زیاد به دست میآید.»
از یک جایی به بعد دیگر نباید زیاد حرص و جوشِ پول را بخوریم! بعد از این همه سال دوندگی که فقط موفق به تامین حداقلهای زندگی شدهام، دیگر برایم ثابت شده که لذت بردنِ فقط چند روزِ از داشتنِ چیزی، به جنگِ اعصاب و روانِ چند ماهه و گاهی چندسالهاش نمیارزد! البته این، در نتیجهی شرایطی است که در آن قرار گرفتهایم؛ در واقع، شرایطی که دهههاست بر زندگی ما حاکم شده است. البته موضوعِ مد نظر من، دربارهی افرادی که تمکن مالی کافی دارند نیز صدق میکند؛ یعنی در کل، حرف من این است که در کشور ما، دستآوردهایمان در مقابل تمامی دوندگیها، سگدوزدنها و حرص و جوش خوردنهایمان، هیچ است!
پینوشت:
363 روز از سال را حرص و جوش میخوریم تا بتوانیم 2 روز به مسافرت برویم! البته 2 روزی که فرقی هم با آن 363 روز ندارد!!! و این، تقصیرِ حرص و جوش خورنده نیست؛ تقصیرِ کسی است که این شرایط را به وجود آورده است.
پینوشت2:
این پست که پیوستی است برای همین پست را نیز بخوانید.
حیاطِ کوچکمان سه باغچهی کوچک دارد با دو درخت خرمالو و بِه و یک بوته گل سرخ و تعدادی بوتهی گوجه فرنگی، خربزه، گرمک و چند بوته فلفل و ریحان. دور تا دور باغچهها را با نردههای چوبی تزئین کردهام. عصر شده و آفتاب به لب بام رسیده. کف حیاط را آب زده و قالیچه را در بالکن پهن کردهام و رویاش نشستهام و بر بالش تکیه دادهام. گاه نسیم خنکی میوزد و برگ درختها را نوازش میکند و پردهی توریِ آویخته به در را به رقص میآورد. آهنگ ملایمی در رادیو در حال پخش است. بلند میشوم تا سماور زغالی را به راه بیاندازم؛ میخواهم از خانم و پسرم با یک استکان چای پذیرایی کنم؛ و به این فکر میکنم که شاید زندگی همین باشد...