گاهی ساعات، روز یا شبی را با دوستان، مجردی سپری میکنیم. ازدواجام خدشهای به لذتِ شرکت در جمعهای مجردی وارد نکرده؛ همانطور که شرکت در جمعهای مجردی، خدشهای به زندگیِ مشترکام وارد نکرده است.
گاهی ساعات، روز یا شبی را با دوستان، مجردی سپری میکنیم. ازدواجام خدشهای به لذتِ شرکت در جمعهای مجردی وارد نکرده؛ همانطور که شرکت در جمعهای مجردی، خدشهای به زندگیِ مشترکام وارد نکرده است.
به قول فهیم عطار، مغز، بیشتر از دهان حرف میزند! و این، کار دست آدم میهد. آدم باید سرش را با چیزی گرم کند. حالا با هر چیزی. حتی با چیزهای بیهوده! دقیقاً به همین خاطر است که باید به مدرسه رفت. به دانشگاه رفت. شغل پیدا کرد. کار کرد. وام گرفت. ماشین خرید. خانه خرید. ازدواج کرد. صاحب فرزند شد. باید از کلهی سحر تا بوق سگ، سگدو زد. باید نوشید. باید خوابید! خلاصه نباید گذاشت مغز بیکار بماند تا با خودش حرف بزند و کار دست آدم بدهد!
"فهیم عطار" در پست "524" لحظهی پذیرش و تسلیم را لحظهای شیرین معرفی میکند؛ و در ادامه مینویسد: «در طول زندگی قرار است برای یک چیزهایی بجنگم که قرار نیست بهشان برسم و یک جایی باید تسلیم بشوم و آن وقت است که باید از ثانیه به ثانیهی این نقطهی تسلیم لذت ببرم». او آن را «غمِ شیرینِ پذیرشِ باخت» توصیف میکند. پستِ جالبیست. بخوانید.
زمانی در جایی خواندم که: آدمهای زرنگ، قانون را نمیشکنند؛ فقط گاهی آن را کمی خم میکنند! هرچقدر هم که آدم قانونمندی باشم، اما گاهی مجبور میشوم کمی قانون را خم کنم! برای اخذِ پایانکارِ ساختمان از شهرداری، به خاطر خلاءها و کامل نبودنِ قانون، مجبور شدهام از پارتیبازی استفاده کنم و احتمالاً دست به جیب نیز بشوم! احساساش برایام ناخوشایند است؛ اما به خاطرِ ناقص بودن قانون، بعضی وقتها مجبورم میشوم علارغم میل باطنیام عمل کنم.
برخی آثار، تولید یا ساخته نمیشوند، خلق میشوند...
گاهی به این فکر میکنم که لذت کار و زندگی برای کارگر یک شرکت، بیشتر از لذت کار و زندگی برای مدیر شرکت است.
بعد از متوجه شدن به اشتباهام، تنها دلیلی که باعث تعلل در اقرار و معذرتخواهی میشود، این است که طرف مقابلام به معذرتخواهی شنیدن عادت کند و دفعهی بعد نیز خیال کند که مثل دفعهی قبل، حق با اوست!