پایندی، آرامی و راحتی است؛ خیانت، ناآرامی و ناراحتی!
پینوشت:
شبِ شراب، نیارزد به بامداد خمار
پایندی، آرامی و راحتی است؛ خیانت، ناآرامی و ناراحتی!
پینوشت:
شبِ شراب، نیارزد به بامداد خمار
وقتی کلهی ظهر، خسته از سرِ کار به خانه برمیگردم، و قرار است نیم ساعت دیگر بچه را به کلاس ببرم، دیگر ناهار خوردن میشود رفع گرسنگی و حتی رفع تکلیف! در واقع، لذتِ به خانه برگشتن و دورِ یک میز نشستن با خانواده و غذا خوردن، کمرنگتر میشود!
پینوشت:
البته ناگفته نماند که هنوز جای شکرش باقی است!
- اون چیه؟
+ اون یه ماشینِ شستوشوئه.
- چی میشوره؟
+ لباس.
- فروشیه؟
- نه؛ کرایه میدیم.
+ پس شما برق رو میفروشید و وسایلی که به برق نیاز دارن رو کرایه میدید!
- بله.
+ ما به هیچکدوم از اینا نیازی نداریم.
- ولی اینا زندگی رو راحتتر میکنن. استفاده از اینا بهتون وقت بیشتری برای انجام کارای دیگه میده.
+ کدوم کارای دیگه؟
- کارای خونگی دیگه.
+ اگه واسه اون کارا هم یه ماشین دیگه ساختید، اونوقت چکار کنیم؟
- برید گردش، برید شنا، برید سینما... میتونید زندگی راحتتری داشته باشید.
+ زندگیمون راحتتر نمیشه؛ چون که باید بیشتر کار کنیم تا پول اینا رو بدیم! اگه اینا رو بخریم، دیگه به جای خودمون باید واسه شما کار کنیم!
- بابام خیلی زود عصبانی میشه!
+ مامانت شاغله؟
- نه! چرا میپرسی؟!
+ اگه مامانت استقلال مالی پیدا کنه، دیگه بابات این اجازه رو به خودش نمیده که زود عصبانی بشه!
در کودکی از حرفها و کارهای بزرگترها سر در نمیآوردم. در نوجوانی درکشان نمیکردم. در جوانی مخالفشان بودم و... اکنون در میانسالی، از حرفها و کارهایی که سر در نمیآوردم، سر در میآورم. آنهایی که در نوجوانیام درکشان نمیکردم، درکشان میکنم. کسانی که در جوانیام مخالفشان بودم، اکنون دیگر مخالفشان نیستم. و حال که کهنسالان را نمیفهمام، کهنسال که شدم، خواهم فهمیدشان! و اکنون پسر هشت سالهای دارم که مطمئناً از کارهای ما سر در نمیآورد؛ درکمان نخواهد کرد و مخالفمان خواهد بود...
برخی عناوین و اسامی یا جملات چقدر جذاباند! پیشتر به یکی از آن جملهها، در همین وبلاگ اشاره کرده بودم. مصرعی از شعرِ یک ترانه؛ نوشته بود: "دلام موزهی زخمای توئه"...
- بشنوید ترانهی "قلابی" از "سینا پارسیان"... پیشنهادم تاکیداً گوش دادن با هندزفری است!!!
و حالا هم اسمِ جذابِ یک گروه موزیک؛ گروه موزیک: سیگار بعد از سکس...
برخی دوستیها، توهمی بیش نیستاند. اخیراً به این نتیجه رسیدهام که به رابطهای دوستی بگویم که هیچگونه نسبتی غیر از دوستی در بین نباشد؛ نه نسبت فامیلی، نه همسایگی، نه همکاری و نه هیچگونه رابطهی دیگر. برای مثال، من و پسرخالهام ظاهراً دوستایم، اما قبل از این که دوست شویم، پسرخاله بودهایم. پس این نمیتواند دوستی واقعی باشد. یا من با یک نفر که بچه محله بودهایم، در ظاهر دوستایم. در این مورد نیز قبل از این که دوست شویم، بچهی یک محله بودهایم؛ پس این هم نمیتواند دوستی واقعی باشید. در واقع دوستی، وقتی میتواند یک دوستی واقعی باشد که هیچ رابطهای غیر از دوستی در بین نباشد. همین!
امروز در زمانِ نوشتن "پروفایل" یا همان "درباره من" برای همین وبلاگ، متوجه شدم که بین "سرگرمیها" و "علاقهمندیها" فرقی وجود دارد؛ سرگرمیها، مواردی هستند که در حال انجام آنها هستیم، اما علاقهمندیها مواردی هستند که دوست داریم انجامشان دهیم.
بیشترِ ما مثل کورالین (دخترک کتاب و انیمیشنی به همین نام) به اشتباه فکر میکنیم میتواند دنیایی وجود داشته باشد که همهی خواستهها و آرزوهای ما در آن برآورده شده و همیشه همهچیز بر موفق مرادمان باشد! مثل یک یوتوپیا، مدینهی فاضله یا همان آرمانشهر! در حالی که چنین جایی وجود خارجی ندارد و هر کسی هم وعدهی چنین چیزی را بدهد، دروغ بوده و مطمئناً مقاصد و اهداف دیگری دارد! مخاطب این پیامِ داستان، کودکان هستند و یکی از پیامهای این اثر به والدین نیز این است که ناخواسته شرایطی به وجود نیاورند که فرزندان، چنین رویاهایی را در افکار خود بپرورانند.
فیلم FALL یا همان سقوط، فیلمیست برای رویارویی با ترسهایمان و در نهایت، غلبه بر آنها. این فیلم، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.