وقتی خاله و مادرم با هم قهر بودند، بچههای خالهام نیز با ما قهر میکردند!
وقتی خاله و مادرم با هم قهر بودند، بچههای خالهام نیز با ما قهر میکردند!
«آردِ سنگکِ غنی شده» یا «آرد غنی شدهی سنگک»؟
پینوشت:
اندراحوالات معطلی در صف سنگک!
اینکه قبلاً دکمههای کنترل از راه دور تلویزیون و رسیور را بدون نگاه کردن و فقط با لمس، موقعیتشان را حدس میزدم و انتخاب میکردم، اما اکنون با زل زدن به کنترل و حتی با سعی در خواندنِ نوشتهی روی دکمهها، انتخابشان میکنم، میتواند علامت ورود به سنِ خاصی باشد؟ حتی یادم هست که مدلِ نگهداشتنِ هر دو کنترل در هر دو دستم، شبیه نگهداشتن دو هفتتیر در هر دو دست هفتتیرکشها بود؛ اما اکنون، بیشتر شبیه آن است که یک بچه برای اولین بار تپانچهی پلاستیکی بین دستانش بگیرد و ناشیانه آن را به سمتی نشانه رفته باشد! هی جوانی... هی...
پینوشت:
طرز نگهداشتن کنترل، در سنین مختلف فرق میکند! و مجدد باید بگم: هی جوانی... هی...
خوب است که سالی برای یک بار هم که شده، آن هم نزدیک سال نو، چاله و دستاندازهای خیابانها را به خاطر مسافران نوروزی، ترمیم میکنند!
زمانی میخواستم برای رفع نازیباییهای شهر، تصاویر آنها را در یک پیج منعکس کنم؛ حتی نازیباییهایی که در نگاه اول، به چشم نمیآیند؛ مثلِ لبپَر شدنِ یک بلوک سیمانی در یک بلوار! البته کارتنها، لوازم و مواد اضافهی فروشگاهها که در پیادهروها انباشته میشوند؛ یا مصالح ساختمانی که ماهها بلااستفاده در مقابل ساختمانهای نیمهکاره رها میشوند، جای خود داشتند.
در بین اهدافِ یک نفر برای امسال، موردی دیدم که خیلی خوشم آمد: «شکرگزاری و تخلیه بارِ منفی و دوری از آدمهای منفی.»
پینوشت: امیدوارم خودم آدم منفی برای اطرافیانم نباشم.
به دلیل وقایع اخیر و موضوع اعتماد و حفظ امنیت شخصی، تعداد فالوورهای اینستاگرامم را از هزار و خردهای، به یکصد و خردهای کاهش دادهام.
همسرم در حال گفتنِ املاء به پسرم:
«آذربایجانیها از مهمان، خوب پذیرایی میکنند.»
پسرم: مگه بقیه از مهمان پذیرایی نمیکنند؟
همسرم: سکوت(توام با تعجب!)
من: آذربایجانیها، «خوب» پذیرایی میکنند.(نیشِ باز)
بعد از اینکه آبدارچی شرکت گفته بود(راست یا دروغ) از تعمیرات موبایل سردرمیآورد، یکی از کارمندان فرصتطلبِ شرکت، یک گوشی معیوب را برای تعمیر به او سپرده بود. بعد از بازگرداندنِ گوشی(که اگر اشتباه نکنم، تعمیر هم نشده بود) کارمند، مدعی بود که یکی دو تا از پیچهای داخل گوشی، سرجای خودشان نیستند! همچنین ادعا میکرد باتری گوشی نیز عوض شده است. اما آبدارچی با اینکه جاماندنِ پیچها را به گردن میگرفت، اما عوض کردن باتری را قبول نمیکرد. خلاصه بعد از جر و بحثهای طولانی، کارمند، گوشیِ آبدارچی را از دستاش گرفته و بازپس دادنش را منوط به بستنِ پیچها و همچنین برگرداندن باتری قبلی کرده بود. بعد از چند روز کش و قوس، آبدارچی بدون هماهنگی، گوشی خودش را از کشوی کارمند برداشته بود و این کار او، باعث شد دعوایی لفظی بینشان اتفاق بیافتد. خلاصه کار به جایی رسید که آبدارچی به خاطر این کار و چند کار دیگر(حق یا ناحق)، مؤاخذه و از شرکت اخراج شد و کارِ آبدارچی و کارمند به شکایت و دادگاه کشید.
نتیجه اخلاقی: سرمان به کارِ خودمان باشد و فقط وظایفی که به ما محول شده را انجام دهیم و به سری که درد نمیکند، دستمال نبندیم. البته باید امانتدار خوبی هم باشیم. ضمناً اینروزها، خوبی به کسی نیامده! استثنائاً اگر آدماش را پیدا کردیم، اصلاً دریغ نکنیم.