Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

Unnormal

اِشکال بیشترِ ما آنجاست که از افرادِ غیرعادی، انتظاراتِ عادی داریم!

۰۲ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

خانواده

حفظ کانون خانواده، یکی از دغدغه‌های بشر است.

۰۱ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

SEARCHING

بعد از تماشای فیلم سینمایی SEARCHING به این‌که فرزندم را کاملاً می‌شناسم، شک کردم!

۰۱ خرداد ۰۳ ، ۰۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

معجزه‌ی یخچال!

چرا می‌گویند دیگر معجزه‌ای رخ نمی‌دهد؟! خرداد ماه است و من دارم پرتقال می‌خورم! این اگر معجزه نیست، پس چیست!

۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

زیتونِ طوسی!

اولین بار که زیتون خوردم، گفتم مزه‌ی رنگ طوسی می‌دهد!

۲۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

EXOTIC

بعضی عناوین، حس‌های عجیب و غریب و دل‌چسبی در من ایجاد می‌کنند:

ماموریت فراموش شده
بزرگراه گمشده
آخرین بازمانده

پی‌نوشت:
ممکن است اسامی دیگری به این فهرست اضافه شوند.

۲۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

خانوادگی

یک دوستی و رفت و آمد خانوادگی خوبِ دیگر را داریم تجربه می‌کنیم. از همان دوستی‌هایی که چایی‌ها سرد می‌شوند.

۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

بیا داستان بنویسیم - چالش: داستانِ این تصویر را بنویسید...

در عصرِ یکی از آخرین روزهای سرد و کِرِختِ پاییز، بر روی کاناپه از خواب بیدار می‌شوم. بلند شده و به پشت پنجره می‌روم و با نوک انگشت‌ام، گوشه‌ی پرده‌ را کمی کنار می‌زنم. هوا گرگ‌ومیش و آسمان پر از ابرهای سیاه است. شاخه‌های لخت درخت‌ها که چند کلاغ روی‌شان نشسته‌اند، در آبِ تاریکِ برکه‌ی باغ منعکس شده‌اند. احساس می‌کنم تنها هستم. به همه‌ی اتاق‌ها سر می‌زنم؛ اما پیدای‌اش نمی‌کنم. هیچ وقت بدون این‌که به من خبر دهد، جایی نمی‌رود! با خودم فکر می‌کنم شاید طبق معمول به اتاق زیرشیروانی رفته تا با کتاب‌ها و عروسک‌های دوران کودکی‌اش وقت بگذراند. صدای‌اش می‌کنم؛ از اتاق زیرشیروانی جواب‌ام را می‌دهد. خیال‌ام راحت می‌شود. به آشپزخانه می‌روم و دو فنجان قهوه می‌ریزم و روی میز می‌گذارم. روی صندلی می‌نشینم و برای نوشیدن قهوه دعوت‌اش می‌کنم. فنجان‌ام را برمی‌دارم و قهوه را آرام آرام می‌نوشم. دوباره صدای‌اش می کنم. اما جوابی نمی‌شنوم! قهوه‌اش دارد سرد می‌شود. از پشت میز بلند می‌شوم و از پله‌ها بالا می‌روم و وارد اتاق زیرشیروانی می‌شوم؛ اتاق تاریک است! کلید برق را می‌زنم. اما لامپ روشن نمی‌شود! یادم می‌افتد که لامپ اتاق مدت‌هاست که سوخته است! صدای‌اش می‌کنم؛ اما باز جوابی نمی‌شنوم. با خودم فکر می‌کنم شاید مثل همیشه در کنار کتاب‌ها و عروسک‌ها، خواب‌اش برده است. ناگهان بیرون پنجره رعد و برق می‌زند و برای لحظاتی فضای اتاق را روشن می‌کند. در اتاق، غیر از کارتن‌های گرد و غبار گرفته و تارهای در هم تنیده‌ی عنکبوت‌ها، چیز دیگری به چشم نمی‌خورد! دنیا دور سرم می‌چرخد... مثل آدمی که در یک لحظه، واقعیت روی سرش آوار شده باشد، از دنیای خیال خارج می‌شوم. یادم می‌افتد سال‌هاست که او مرده و این اتاق سال‌هاست که متروکه است... برمی‌گردم و از پله‌ها پایین می‌آیم. سرم درد می‌کند و احساس می‌کنم سردم است. به این فکر می‌کنم که شاید یک فنجان قهوه‌ی دیگر، حال‌ام را کمی بهتر کند. به آشپزخانه برمی‌گردم و فنجان خالی‌ام را از روی میز برمی‌دارم. برای لحظه‌ای چشم‌ام به فنجان‌اش می‌افتد؛ قهوه‌اش روی میز ریخته است...

آقای "امیرحسین" از وبلاگ "من کدنویس هستم" این چالش را آغاز کرده‌اند.

۲۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

Peace of Mind

پایندی، آرامی و راحتی است؛ خیانت، ناآرامی و ناراحتی!

پی‌نوشت:
شبِ شراب، نی‌ارزد به بامداد خمار

۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo

تقلیل

وقتی کله‌ی ظهر، خسته از سرِ کار به خانه برمی‌گردم، و قرار است نیم ساعت دیگر بچه را به کلاس ببرم، دیگر ناهار خوردن می‌شود رفع گرسنگی و حتی رفع تکلیف! در واقع، لذتِ به خانه برگشتن و دورِ یک میز نشستن با خانواده و غذا خوردن، کم‌رنگ‌تر می‌شود!

پی‌نوشت:
البته ناگفته نماند که هنوز جای شکرش باقی است!

۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Radyo Madyo