خوب است که سالی برای یک بار هم که شده، آن هم نزدیک سال نو، چاله و دستاندازهای خیابانها را به خاطر مسافران نوروزی، ترمیم میکنند!
خوب است که سالی برای یک بار هم که شده، آن هم نزدیک سال نو، چاله و دستاندازهای خیابانها را به خاطر مسافران نوروزی، ترمیم میکنند!
زمانی میخواستم برای رفع نازیباییهای شهر، تصاویر آنها را در یک پیج منعکس کنم؛ حتی نازیباییهایی که در نگاه اول، به چشم نمیآیند؛ مثلِ لبپَر شدنِ یک بلوک سیمانی در یک بلوار! البته کارتنها، لوازم و مواد اضافهی فروشگاهها که در پیادهروها انباشته میشوند؛ یا مصالح ساختمانی که ماهها بلااستفاده در مقابل ساختمانهای نیمهکاره رها میشوند، جای خود داشتند.
در بین اهدافِ یک نفر برای امسال، موردی دیدم که خیلی خوشم آمد: «شکرگزاری و تخلیه بارِ منفی و دوری از آدمهای منفی.»
پینوشت: امیدوارم خودم آدم منفی برای اطرافیانم نباشم.
به دلیل وقایع اخیر و موضوع اعتماد و حفظ امنیت شخصی، تعداد فالوورهای اینستاگرامم را از هزار و خردهای، به یکصد و خردهای کاهش دادهام.
همسرم در حال گفتنِ املاء به پسرم:
«آذربایجانیها از مهمان، خوب پذیرایی میکنند.»
پسرم: مگه بقیه از مهمان پذیرایی نمیکنند؟
همسرم: سکوت(توام با تعجب!)
من: آذربایجانیها، «خوب» پذیرایی میکنند.(نیشِ باز)
بعد از اینکه آبدارچی شرکت گفته بود(راست یا دروغ) از تعمیرات موبایل سردرمیآورد، یکی از کارمندان فرصتطلبِ شرکت، یک گوشی معیوب را برای تعمیر به او سپرده بود. بعد از بازگرداندنِ گوشی(که اگر اشتباه نکنم، تعمیر هم نشده بود) کارمند، مدعی بود که یکی دو تا از پیچهای داخل گوشی، سرجای خودشان نیستند! همچنین ادعا میکرد باتری گوشی نیز عوض شده است. اما آبدارچی با اینکه جاماندنِ پیچها را به گردن میگرفت، اما عوض کردن باتری را قبول نمیکرد. خلاصه بعد از جر و بحثهای طولانی، کارمند، گوشیِ آبدارچی را از دستاش گرفته و بازپس دادنش را منوط به بستنِ پیچها و همچنین برگرداندن باتری قبلی کرده بود. بعد از چند روز کش و قوس، آبدارچی بدون هماهنگی، گوشی خودش را از کشوی کارمند برداشته بود و این کار او، باعث شد دعوایی لفظی بینشان اتفاق بیافتد. خلاصه کار به جایی رسید که آبدارچی به خاطر این کار و چند کار دیگر(حق یا ناحق)، مؤاخذه و از شرکت اخراج شد و کارِ آبدارچی و کارمند به شکایت و دادگاه کشید.
نتیجه اخلاقی: سرمان به کارِ خودمان باشد و فقط وظایفی که به ما محول شده را انجام دهیم و به سری که درد نمیکند، دستمال نبندیم. البته باید امانتدار خوبی هم باشیم. ضمناً اینروزها، خوبی به کسی نیامده! استثنائاً اگر آدماش را پیدا کردیم، اصلاً دریغ نکنیم.
نوشته بود: «از هیاهوی اراذل، به شرافتِ سکوت پناه بردهام.»
هر صبح که در نانوایی، منتظر رسیدن نوبتام هستم، چیزی جز خودروهای قراضه، ساختمانهای فرسوده، خیابانهای پر از چاله و دستانداز، پیادهروهای پرگردوخاک، جویهای کثیف و پر از آشغال و آدمهای نخراشیده و نتراشیده با قیافههای عبوس و گرفته، چیز دیگری نمیبینم! ظاهر و باطن شهر، گریه میکند...