رادیو سکوت

بی‌خود!

بعد از این‌که آبدارچی شرکت گفته بود(راست یا دروغ) از تعمیرات موبایل سردرمی‌آورد، یکی از کارمندان فرصت‌طلبِ شرکت، یک گوشی معیوب را برای تعمیر به او سپرده بود. بعد از بازگرداندنِ گوشی(که اگر اشتباه نکنم، تعمیر هم نشده بود) کارمند، مدعی بود که یکی دو تا از پیچ‌های داخل گوشی، سرجای خودشان نیستند! همچنین ادعا می‌کرد باتری گوشی نیز عوض شده است. اما آبدارچی با این‌که جاماندنِ پیچ‌ها را به گردن می‌گرفت، اما عوض کردن باتری را قبول نمی‌کرد. خلاصه بعد از جر و بحث‌های طولانی، کارمند، گوشیِ آبدارچی را از دست‌اش گرفته و بازپس دادنش را منوط به بستنِ پیچ‌ها و همچنین برگرداندن باتری قبلی کرده بود. بعد از چند روز کش و قوس، آبدارچی بدون هماهنگی، گوشی خودش را از کشوی کارمند برداشته بود و این کار او، باعث شد دعوایی لفظی بین‌شان اتفاق بی‌افتد. خلاصه کار به جایی رسید که آبدارچی به خاطر این کار و چند کار دیگر(حق یا ناحق)، مؤاخذه و از شرکت اخراج شد و کارِ آبدارچی و کارمند به شکایت و دادگاه کشید.

نتیجه اخلاقی: سرمان به کارِ خودمان باشد و فقط وظایفی که به ما محول شده را انجام دهیم و به سری که درد نمی‌کند، دستمال نبندیم. البته باید امانت‌دار خوبی هم باشیم. ضمناً این‌روزها، خوبی به کسی نیامده! استثنائاً اگر آدم‌اش را پیدا کردیم، اصلاً دریغ نکنیم.

۰۹ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

باران

تنها اتفاق دل‌پذیر این روزها، باران...

۰۸ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

ناراضی!

کارفرما ناراضی، کارکن ناراضی... ما را که بَرَد خانه!

۰۷ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

سکوتِ شرافتمندانه!

نوشته بود: «از هیاهوی اراذل، به شرافتِ سکوت پناه برده‌ام.»

۰۶ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

گریه‌ی شهر

هر صبح که در نانوایی، منتظر رسیدن نوبت‌ام هستم، چیزی جز خودروهای قراضه، ساختمان‌های فرسوده، خیابان‌های پر از چاله و دست‌انداز، پیاده‌روهای پرگردوخاک، جوی‌های کثیف و پر از آشغال و آدم‌های نخراشیده و نتراشیده با قیافه‌های عبوس و گرفته، چیز دیگری نمی‌بینم! ظاهر و باطن شهر، گریه می‌کند...

۰۵ فروردين ۰۲ ، ۰۹:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

بله...

در دبیرستان، یک دبیر پرورشی داشتیم که هر صبح، تا یک سرود صبحگاهی اجرا و یک سوره تلاوت و چند شعار داده نمی‌شد، اجازه نمی‌داد به کلاس‌هایمان برویم. فرقی هم نمی‌کرد که از آسمان باران، برف یا سنگ ببارد! ظهرها نیز اگر دانش‌آموزی در نماز جماعت مدرسه شرکت نمی‌کرد، گزارش می‌کرد تا آخرِ سال، از نمره‌ی انضباطش کم کنند. در ساعات برگزاری کلاس‌های درسی هم وقتی برای انجام کاری از کلاس خارج می‌شدیم، او را می‌دیدم که در سالن، پشت درِ یکی از کلاس‌ها گوش ایستاده تا ببیند معلم و دانش‌آموزان در مورد چه چیزی صحبت می‌کنند. البته این‌ها، فقط گوشه‌ای از کارهای ایشان بود. چند روزی بود که به دبیرستان مراجعه نکرده بود؛ تا اینکه در بین دانش‌آموزان خبری پیچید که برق از سرمان پراند؛ بله... او در یک رابطه‌ی نامشروع دستگیر شده بود! بعد از سپری شدن چند هفته و برگشتن به سرِ کار، وقتی دانش‌آموزان موضوع را از خودش جویا شده بودند، گفته بود: «انسان جایزالخطاست».

پی‌نوشت:
ایشان بعدها ارتقاء شغلی یافته و به مرکز استان منتقل شدند!

۲۷ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

غم وبلاگ‌های متروک...

از غم‌انگیزترین قسمت‌های وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی، وبلاگ‌هایی هستند که دیگر سال‌هاست به‌روزرسانی نشده‌اند...

پی‌نوشت:
وبلاگ‌های حذف شده و حتی سرویس‌های وبلاگ‌نویسی تعطیل شده را هم به این لیست اضافه کنید!

۲۶ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

چه فکر می‌کردیم!

دوران دبیرستان، یکی از همکلاسی‌هایمان به انگلستان پناهده شد. شنیدیم که در آن‌جا، در یک فست‌فود کار می‌کند و در اصل، پیتزاهای سفارش داده شده را به درب منازل می‌برد؛ برای این کار، در دل‌مان برایش خندیدیم! آخر قرار بود ما در کشور خودمان، یک دکتر، مهندس، تاجر و یا هر شخص سرشناس و پردرآمد دیگری بشویم؛ اما او، آن کار سطح پایین و کم درآمد در آن کشور غریب را انتخاب کرده بود! اکنون بعد از گذشت سال‌ها، ما در کشور خودمان یک شغل سطح پایین با درآمد پایین داریم و او در یک کشور غریب، یک رستوران با درآمد بالا!

۲۵ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت

شاید مسئله این باشد...

شاید بهتر باشد برای همیشه یک وبلاگ‌خوان بمانم تا این‌که یک وبلاگ‌نویس باشم!

۲۴ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رادیو سکوت