لذتِ آزاد شدن از قید و بند دخانیات، بیشتر از لذتِ مصرفِ آنهاست.
یکی از مزیتهای کارت هدیه، امکان گرفتن یا دادن رشوه، بدون برجای گذاشتنِ ردپا و مدرک جرم است!
میگویند سنگی را که یک دیوانه در یک چاه انداخته، هزار عاقل هم نمیتوانند بیرون بیاورند! حالا حساب کنید اگر هزار دیوانه، هزار سنگ را در چاه بیاندازند، چند عاقل نیاز هست تا نتوانند(!) سنگها را بیرون بیاورند!
حرفهای جدی در قالب شوخی، تمسخرآمیز، طعنه آمیز، نیشدار، دلشکستنها، فخر فروشیها و پز دادنها و در کل کارهایی از این دست، همیشه سم دوستیها، صمیمیتها، همکاریها و ارتباطات بوده.
در خاطراتم، در کوچه پسکوچههای Raccoon City پرسه میزنم... ماجرا از اینجا آغاز شده بود:
September 28th. Daylight... The monsters have overtaken the city. Somehow... I'm still alive
28 سپتامبر. روشنایی روز... هیولاها بر شهر غلبه کردهاند. به هر نحوی که بود... من هنوز زنده هستم...
هرطور که شده، باید سرِ پا و قوی باشم؛ آخر من یک همسر و یک پسر دارم!
همکارم همینطوری و به حسابِ صحبتها و احوالپرسیهای از روی عادتِ روزمره، با شوخی پرسید: خودت میتوانی بخوابی و بلند شوی؟(یعنی تندرست و سلامتی؟) قبل از اینکه به شوخی، جواباش را بدهم، یادِ عمل جراحی بایپس قلبام افتادم. نزدیک به سه سال پیش بود؛ برای خوابیدن و بلند شدن، از همسرم کمک میگرفتم!
کرم ریختن و متلک گفتن در محیط کار، از خصوصیات یکی از همکارانام است. با توجه به افکار و گفتار و رفتارش، فکر میکنم از یک نوع بیماری روانی رنج(شاید هم لذت) میبرد. دوست دارم نام بیماریاش را بدانم!
پینوشت:
کاراکتر جالبی دارد. گاهی دلام برای متلکهایاش تنگ میشود!
در منطقهی بافرهنگنشین شهر، در پارک نشسته و تخمه میشکند و پوستاش را روی زمین میریزد! وای به حال منطقهی بیفرهنگنشین...